اگر شراب دهد پیر می فروش مرا
درین بهار نبینی دیگر به هوش مرا
دهان قلزم مواج بستن آسان نیست
توانِ کیست کُنَد منع از خروش مرا
همین منم که فِتم مست شب به میکده ها
سحر برند خراباتیان به دوش مرا
تو ای حریف مپندار آنقدر خامم
به هفت دیگ خود افلاک داده جوش مرا
گلم به صحن چمن جلوۀ دگر دارم
چه می برید به دوکان گلفروش مرا
چه خوش ترانه ای سر کرده ام درین گلشن
خدا کند که نسازد فلک خموش مرا
دلم به سینه ز فرط نشاط می رقصد
که تا صدای خروشی رسد به گوش مرا
درین ریاض من آن نگهت سبکبارم
که با نشاط برد برگ گل به دوش مرا
مرا به قاصد و پیغام احتیاجی نیست
دهد "نوید" ز بام فلک سروش مرا