شهر متروک و هوا سرد است و تاریک آسمان
سخــت در مــاتــم نشـــسته مــردم افغانــــستان
ناخـدایـی نیــست تا کـــشتی به ســر منزل برد
رادمــردان را چه پیش آمد، چه شــد نام آوران
آرزو در نـــطفه خــون گردید و آه انـــدر گلو
انتظـــار نو بهـاری بـود، پیــش آمــد خــزان
عـــرش ها باید بلـرزد، قـــصر ها باید بغلطد
از دو قـــطره اشـــک چشم آن یتیـم بی جهان
یـــاری، دلـداری، هـمــکاری، ای عاقــــــلان
جــنبش مردانه وار، ای عاشقان، ای عــارفان
لاله راز است این چمن، از خون آن گلگون کفن
شرمسار است این وطن، از زادۀ پیر و جــوان
نــــا خــود آگه را ز فطرت غفلتی مقدور بود
آن خــود آگاهان چــرا گــشتند، در غفلت نهان