تاریخ امروز:

نظرات نشر شده

تاریخ

2024-03-30T23:00:00Z

اسم

الله محمد

محل سکونت

آلمان

تبصره

جناب محترم مومند صاحب گرامی و عزیز!

بعد از تقدیم سلام و احترامات خود به شما دانشمند محترم، از بارگاه ایزد متعال برایتان صحتمندی آرزوی می نمایم 
 یک نقطهء تبصره اخیر تان، بنده را وادر به نوشتن این چند سطر نموده است،  و آن اینکه شما می نویسید: 

  " مانند حافظ لوده(به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را)،"

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم سمر قند و بخارا را

حافظ مرحوم در لحظه سرودن این غزل،  به احتمال بسیار  قوی مجذوب قد و اندام و زیبایی چشمان،  و شاید هم دیگر خصوصیات محبوب و معشوق سنگدل خود  بوده، که چنین احساس خود را ابراز داشته،  که هر گاه دلش را بدست آورد،  در برابر آن قیمتش را برایش ارزانی میدارد. 
اینجا در نهایت یک تخیل زیبای نموده است، که انهم نه به خودش بلکه به خال هنوویش سمرقند و بخارا را می بخشد. اینجا ارزش بالای زیبایی  مطرح است، در مستی پاک شاعر که ان زیبایی وی را نموده است.  بنده فکر می کنم که مرحوم حافظ سمرقند و بخارا را د یده بوده باشد.   تخیل بسیار قوی و عالی مرحوم حافظ که سمرقند و بخارا را به خال هندویش یعنی آن زیبایی که در اثر آن "خال" در روی معشوقش ایجاد گردیده است، می بخشد و نه به خودش. اصلاٌ با چنین مقایسه که شاعر در اینجا نموده است، ارزش شعر و قوت تخیل ان بالاتر از ارزش سمرقند و بخارا می باشد، که هر گز مرحوم حافظ چنین فکری که در فکر شما محترم خطور نموده، نه نموده است که این را از ابیات دیگر این غزل به وضاعت می توان خواند مانند:
ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

باز هم در اینجا به احتمال قوی که مرحومی در اینجا مانند همه عاشق زیبایی است،  که دلش را بدست نیاورده و این عشق نا تمام باقی مانده است و اگر هم نا تمام باقی نماینده باشد، اما شاعر قدرت تخیل خود را در قالب  کلمات ریخته است . قدرت تخیل این شعر انقدر بالا است که زمانی درست درک نگردد به چنین یک مقایسه ناقص مواجه میگردد.  البته این شعر جنبه عرفانی بسیار بالای تحلیلی و تجزیه ای را دارد،  که در اینجا نمی گنجد، زیرا هر زیبایی مربوط می گردد به زیبایی خالق پاک زیرا ما همه مخلوقات وی هستیم.   

در دو مصرع بعدی موضوع غزل زیادتر  وضاعت پیدا می نماید:

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می زیبد لعل لب شکرخا را

به هر صورت در اخیر زیاتر موضوع روشنتر می گردد:

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

در اینجا زیبایی معشوق و به دل گرفتن وی را  را غیر مستقیم ارتباط می دهد به راز  زیبایی هستی و خالق آن و حکمت این معما ی هستی. 

 و در اخیر می گوید:

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

 در اینجا هم مانند شروع غزل نمی توان این متفکر را محکم گرفت، که چرا چنین فرموده.  

غزل ذکر شده جوانب بسیار زیاد دیگر دارد که از آن مطلب اصلی مرحومی را می  توان به خوبی استخراج نمود. 

به نظر بنده درست نیست همچو شخصیت بزرگ عرفانی بشر را در سطح جهان  که دیوان غرب-شرق  مشهور گویته آلمانی  حتی از افکار اشعار وی الهام گرفته است، را چنین خطاب نمود که از کتابش و افکار عرفانی و فلسفی و اخلاقی وی  در همه خانه استفاده می گردد. 

بنده یک عمر از این متفکر و عارف اموخته ام و درست نبود نمی نوشتم در برابر چنین اظهار نا درست در حقش. 

لطف معانی از لب هذیان نوا مخواه

چون یاس آبرو ز دم تیغ بی غلاف

بیدل

کشور

http://www.arianafghanistan.com/FotoGallary/CountryIcons/DE.png
ساخته شده در 31.03.2024 12:04 توسط  
آخرین اصلاح در 31.03.2024 21:56 توسط 1073741823